جدول جو
جدول جو

معنی مدح خوان - جستجوی لغت در جدول جو

مدح خوان
(خَ زَ)
مدحت گوی. مدیحه خوان. که در توصیف و تمجید ممدوح اشعار گوید یا برخواند:
سرای اوگه خوان و بساط او گه بزم
ز مدح خوانان خالی ندید هرگز خوان.
فرخی.
چون رای تست باغ و طرب عندلیب آن
بر گل چو مدح خوانت همی مدح خوان کند.
مسعودسعد.
این مدح خوان دعا کندش زآنکه در جهان
کم بود نعمتی که بر این مدح خوان نداشت.
مسعودسعد.
جهان شهریارا اگر پیش تو
چو بنده دو صد مدح خوان باشدی.
(کلیله و دمنه).
در بوستان جان تو شد بنده سوزنی
با ده زبان چو سوسن آزاده مدح خوان.
سوزنی.
چون تو ملکه نبود و چون من
کس ساحر مدح خوان ندیده ست.
خاقانی.
محمودهمتی تو و ما مدح خوان تو
شاید که جان عنصری اشعارخوان ماست.
خاقانی.
بر دست راست و چپ ملکان مادح وی اند
خاقانی از زبان ملک مدح خوان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
مدح خوان
سونخوان آفرینخوان کسی که مدح بزرگی را بخواند شاعر مدیحه گوی: محمود همتی تووما مدح خوان تو شاید که جان عنصری اشعار خوان ماست. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
مدح خوان
مداح، ستایشگر، مدحت گر، مدیحه گو، مدیحه سرا، مدحت خوان، مدحت سرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبح خوان
تصویر صبح خوان
ویژگی مرغی که هنگام صبح آواز می خواند، در علم زیست شناسی کنایه از بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مرغ خوش خوٰان، زندلاف، هزاردستان، شباهنگ، عندلیب، شب خوٰان، مرغ سحر، مرغ چمن، بوبرد، بوبردک، زندواف، زندوان، زندباف، هزارآوا، فتّال، هزار، هزاران برای مثال چه حالت است که گل در سحر نماید روی / چه آتش است که در مرغ صبح خوان گیرد (حافظ - ۱۰۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
(خِ تَ نُ / نِ / نَ)
مدح گوی. مدحت سرای. مدیحه خوان:
تو به صدر اندر بنشسته به آئین ملوک
همچنین مدح نیوشنده و من مدح نواز.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
قدح نوش. می خوار:
گنه آمرز رندان قدح خوار
بطاعت گیر پیران ریاکار.
جامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ حَ خوا / خا)
عمل مدحت خوان. رجوع به مدحت خوان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خوا / خا)
مدیحه سرائی و مدیحه خوانی. عمل مدح خوان. رجوع به مدح خوان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خوا / خا)
مداحی. مدیح خواندن. عمل مدیح خوان
لغت نامه دهخدا
(خَ کُ)
آنکه شعر مدحی خواند. (فرهنگ فارسی معین). مداح. مدحتگر:
مدیح خوانش را بوستان سزد مجلس
خطیب نامش را آسمان سزد منبر.
مسعودسعد.
او شاه سه بعد وچار ملت
بر شاه مدیح خوان ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ سِ)
مدیحه خوان. که مدایح شاعران را برای ممدوح یا مردم می خواند و بیان میکند:
به وصف کردن او در ببارد و عنبر
ز طبع مدحت گوی و ز لفظ مدحت خوان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
مداح. رجوع به مداح شود
لغت نامه دهخدا
(یِ پَ)
خوانندۀ لوح. که لوح خواند.
- طفل لوح خوان، کودک نوخوان و خط آموخته:
وآن کوس عیدی بین نوان بر درگه شاه جهان
مانند طفل لوح خوان در درس و تکرار آمده.
خاقانی.
نصرت تو زاده تا باتیغ اوست
چرخ طفل لوح خوان می خواندمش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَهْ دُ خوا / خا)
مرغ صبح خوان، بلبل:
ز پرده نالۀ حافظ برون کی افتادی
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی.
حافظ.
چه حالت است که گل در سحر نماید روی
چه آتش است که در مرغ صبح خوان گیرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از قدح خوار
تصویر قدح خوار
سوین خوار می خواره، ساغر نوش قدح نوش میخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح خوان
تصویر صبح خوان
پگه خوان بلبل هزار دستان پرنده ای که در وقت صبح آواز خواند، بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
سونخوان آفرینخوان آنکه شعر مدحی خواند: مدیح خوانش را بوستان سزد مجلس خطیب نامش را آسمان سزد منبر. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوح خوان
تصویر لوح خوان
آنکه لوح را بخواند. یا طفل (کودک) لوح. کودک نو آموز
فرهنگ لغت هوشیار